loading...
یامهدى ادرکنى
ADMIN بازدید : 3 چهارشنبه 14 فروردین 1392 نظرات (0)
چند بیت از مثنوی بلندبالای شیعه

ساقي امشب باده از بالا بريز
باده از خم خانه مولا بريز

باده اي بي رنگ و آتش گون بده
زان که دوشم داده اي افزون بده

اي انيس خلوت شبهاي من
مي چکد نام تو از لب هاي من

محو کن در باده ات جام مرا
کربلايي کن سرانجام مرا

يا علي درويش و صوفي نيستم
فاش ميگويم که کوفي نيستم

ياعلي لعل عقيقي جز تو نيست
هيچ درويشي حقيقي جز تو نيست

لنگ لنگان طريقت را ببين
مردم دور از حقيقت را ببين

مست ميناي ولايت نيستم
سرخوش از شهد ولايت نيستم

خيل درويشان دکان آراستند
کام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند
يوسف ما را به چاه انداختند

کيستند اينان رفيق نيمه راه
وقت جانبازي به کنج خانقاه

فصل جنگ آمد تماشاگر شدند
صلح آمد لاله پرپر شدند

دل به کشکول و تبرزين بسته اند
بهر قتلت تيغ زرين بسته اند

موج ها از بس تلاطم کرده اند
راه اقيانوس را گم کرده اند

يا علي بار دگر اعجاز کن
مشتهاي کوفيان را باز کن

باز کن چشمان نازآلوده
را بنگر اين چشم نياز آلوده را

باز گو شعب ابي طالب کجاست
آن بيابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پيروان بوالحکم
سنگ طاقت را ببندم بر شکم

تشنگي در ساغرم لب ريز شد
زخم تنهايي فساد انگيز شد

آتشي افکند بر جان و تنم
کين چنين بر آب و آتش مي زنم

تاول ناسور را مرحم کجاست
مرحم زخم بني آدم کجاست

مرحم ما جز تولاي تو نيست
يوسفي اما زليخاي تو کيست

شاهد اقبال در آغوش کيست؟
کيسه نان و رطب بر دوش کيست؟

کيست آن کس کز علي يادي کند
بر يتيمان من امدادي کند

دست گيرد کودکان شهر را
گرم سازد خانه هاي سرد را

اي جوانمردان جوان مردي چه شد؟
شيوه رندي و شبگردي چه شد؟

شيعگي تنها نماز و روزه نيست
آب تنها در ميان کوزه نيست

کوزه را پر کن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت

حرف حق را ازمحقق گوش کن
وز لب قرآن ناطق گوش کن

گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصيکم بتقو الله را

بعد از او بشنو و نظم امرکم
تا شوي آگاه بر اسرار خم

خم تو را سر شار مستي مي کند
بي نياز از هر چه هستي مي کند

هر چه هستي جان مولا مرد باش
گرقلندر نيستي شبگرد باش

اي خروس بي محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالي بازکن

شد زمين لبريز مسکين و يتيم
ما گرفتار کدامين هيبتيم

با يتيمان چاره لا تقهر بود
پاسخ سايل و لا تنهر بود

دست بردار از تکبر وز خطا
شيعه يعني جود و انفاق و عطا

باده ی مما رزقناهم بنوش
ينفقون نوش و در انفاق کوش

هم بنوش و هم بنوشان زين سبو
لن تنالوا البرحتي تنفقوا

يا علي امروز تنها مانده ايم
در هجوم اهرمن ها مانده ايم

يا علي شام غريبان را ببين
مردم سر در گريبان را ببين

گردش گردونه را بر هم بزن
زخم هاي کهنه را مرحم بزن

مشکها در راه سنگين مي روند
اشک ها از ديده رنگين مي روند

مشکهاي خسته را بر دوش گير
اشکها را گرم در آغوش گير

حيدرا يک جلوه محتاج توام
دار برپا کن که حلاج توام

جلوه اي کن تا که موسايي کنم
يا به رقص آيم مسيحايي کنم

يک دوگام از خويشتن بيرون زنم
گام ديگر بر سر گردون زنم

گام بردارم ولي با ياد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو

شيعه يعني شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام وحلب

شيعه يعني يک بيابان بي کسي
غربت صد ساله بي دلواپسي

شيعه يعني صد بيابان جستجو
شيعه يعني هجرت از من تا به او

شيعه يعني دست بيعت با غدير
بار ش ابر کرامت بر کوير

شيعه يعني عدل و احسان و وقار
شيعه يعني انحناي ذوالفقار

از عدالت گر تو مي خواهي دليل
ياد کن از آتش و دست عقيل

جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بيت المال را خاموش کن

اين تجمل ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست

مي سزد کز خشم حق پروا کنيم
در مسير چشم حق پر وا کنيم

اين دو روز عمر مولايي شويم
مرغ اما مرغ دريايي شويم

شيعه يعني قسمت يک کاسه شير
بين نان خشک خود با يک اسير

چيست حاصل زين همه سيروسلوک
تاب وتاول چهره وچين وچروک

سالها صورت ز صورت باختيم
تا ز صورت ها کدورت يافتيم

يک نظر بر قامتي رعنا نبود
يک رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گر چه قرآن را مرتب خوانده ايم
از قلم نقش مرکب خوانده ايم

سوره ها خوانديم بي وقف و سکون
کس نشد واقف به سر يسطرون

سر حق مستور مانده در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب

اي برادر عالمان بي عمل
 همچو زنبورند لاکن بي عسل

علمها مصروف هيچ و پوچ شد
جان من برخيز وقت کوچ شد

از نفوذ نفس خود امداد گير
سير معني را ز مجنون ياد گير

اي خوش آن جهلي که ليلايي شويم
هر نفس لا گوي الايي شويم

تا به کي در لفظ ماني همچو من
سير معني کن چو هفتادو دو تن

همچو يحيي گر نهي سر در طبق
مي شود عريان به چشمت سّر حق

همچو يحيي گر نهي سر در طبق
مي شود عريان به چشمت سّر حق

شيعه يعني عشق بازي با خدا
يک نيستان تک نوازي با خدا

شيعه يعني هفت خطي درجنون
شيعه طوفان ميکند در کاف ونون

شيعه يعني تندر آتش فروز
شيعه يعني زاهد شب شير روز

شيعه يعني شير يعني شيرمرد
شيعه يعني تيغ عريان در نبرد

شيعه يعني تيغ، تيغ مو شکاف
شيعه يعني ذوالفقار بي غلاف

شيعه يعني سابقون السابقون
شيعه يعني يک تپش عصيان وخون

شيعه بايد آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولياست
کربلا بارز ترين منظور ماست

شيعه يعني بازتاب آسمان
بر سر ني جلوه رنگين کمان

از لب ني بشنوم صوت تو را
صوت اني لا اري الموت تو را

يا حسين زلفت رها در باد شد
وز شميمش کربلا ايجاد شد

صبر کن ني از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان بي مير و بي پشت و پناه
در غل و زنجير مي افتد به راه

مي رود منزل به منزل در کوير
تا بگويد سرّ بيعت با غدير

شيعه يعني انتزاج نار و نور
شيعه يعني راس خونين در تنور

شيعه يعني هفت وادي اظطراب
شيعه يعني تشنگي در شط آب

مادر موسي که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده جام بلاست

در تب پژواک بانگ الرحيل
مي نهد فرزند بر دامان نيل

نيل هم خود شيعه مولاي ماست
اکمل اوييم و او اولاي ماست

شيعه يعني تيغ بيرون از نيام
اين سخن كوتاه كردم والسّلام

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 72
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 89
  • بازدید سال : 136
  • بازدید کلی : 1,755